دردهاي بي درمان
گاه دردهايي وجوددارند كه درمان ندارند ، دردجسم نيست ، دردروح است ، دردتنهايي ، دردسختي و...
اين دردها اصولا تعريف نشده اند و فقط ساخته شده اند تا درونت را مانند خوره بخورند ، اين دردها فراموش نشدني اند ، دردهايي كه فقط خودبيمار آنها را ميداندوبس براي اين دردها پزشكي موجودنيست و فقط درد است و بيمار ، من به اين دردها درهاي بي درماني ميگويم كه درمانش گاهي دردست توست ، اين دردها سخت اند ... سخت ... اگر بخواهي آنهارافراموش كني درددارد ... اگر بخواهي آنهاراتحمل كني بازهم درددارد .
درفرهنگ لغت من ازاين دردها به عنوان دردهاي بي درمان يادشده و بدان تا مبتلا نشوي نمي تواني درك كني دردهاي بي درمان را .
اثر مضمن اين دردها گرفتگي توده اي در گلو بنام بغض است ، بغضي كه شكستن ندارد و فقط در گلو مي ماند و فقط تو را خفه ميكند ؛ اثر ديگر اين دردهاي بي درمان خسته شدن از دنيا و خيس شدن گونه ها از اشك در هنگام شب است ، دراين مواقع بيمار تنها نقش خواب بودن را بازي ميكند و به همين دليل است كه كسي ازاين دردها مطلع نمي شود الاّ خود بيمار .
اين دردها دردهاي بي درمان اند ، دردهايي كه از درون شروع ميشوند ، ازدرون مي خورند و از درون مي كشند ، مي داني چرا ؟؟؟
چون قلبت را كه تنها وسيله زنده ماندن توست به آتش مي كشانند .
نظرات شما عزیزان: